شهرم یزد- وطنم هامانه

ساخت وبلاگ

امکانات وب

 

شهرم یزد- وطنم هامانه ...
ما را در سایت شهرم یزد- وطنم هامانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hassanyaro بازدید : 148 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 21:37

  شهرم یزد- وطنم هامانه ...
ما را در سایت شهرم یزد- وطنم هامانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hassanyaro بازدید : 151 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 3:55

 پیرمردی ضعیف و رنجور تصمیم گرفت با پسر و عروس و نوه ی چهارساله اش زندگی کند.دستان پیرمرد میلرزید،چشمانش تار شده بودو گام هایش مردد و لرزان بود.اعضای خانواده هر شب برای خوردن شام دور هم جمع میشدند، اما دستان لرزان پدربزرگ و ضعف چشمانش خوردن غذا را تقریبا برایش مشکل می ساخت. نخود فرنگی ها از توی قاشقش قل می خوردند و روی زمین می ریختند، یا وقتی لیوان را می گرفت غالبا شیر از داخل آن به روی رومیزی می ریخت. پسر و عروسش از آن همه ریخت و پاش کلافه شدند... پسر گفت: باید فکری برای پدربزرگ کرد.به قدر کافی ریختن شیر و غذا خوردن پر سر و صدا و ریختن غذا بر روی زمین را تحمل کرده ام.‌” پس زن و شوهر برای پیرمرد، در گوشه ای از اتاق میز کوچکی قرار دادند.در آنجا پیرمرد به تنهایی غذایش را میخورد،در حالی که سایر اعضای خانواده سر میز از غذایشان لذت میبردند و از آنجا که پیرمرد یکی دو ظرف راشکسته بود حالا درکاسه ای چوبی به او غذا میدادند. گهگاه آنها چشمشان به پیرمرد می افتاد و آن وقت متوجه می شدند هم چنان که در تنهایی غذایش را می خورد چشمانش پر از اشکاست. اما تنها چیزی که این پسر و عروس به زبان می آوردند تذکرهای تند و گزنده ای بود که موقع افتادن چنگال یا ریختن غذا به او میدادند. اما کودک چهارساله اشان در سکوت شاهد تمام آن رفتارها بود.یک شب قبل از شام مرد جوان پسرش را سرگرم بازی با تکه های چ شهرم یزد- وطنم هامانه ...
ما را در سایت شهرم یزد- وطنم هامانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hassanyaro بازدید : 129 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 3:55

درسالیان نه چندان دور 39نفر ازخانمها برای رفتن به اردوی تفریحی سوار بریک اتوبوسشدند وبطرف شهرموردنطر حرکت کردند،دربین راه اتوبوس تصادف می کندومتاسفاً هر 39نفر خانمها جان به جان آفرین تسلیم میکنند.وقتی این خبر به گوش شوهران این  خانمها میرسدآنها می آیندبه صحنه تصادف هرکدام به نوعی لبخندمی زدنندوشاد بودندبغیراز یکی ازآقایان که مرتب به سروصورت می زد وگریه میکرد،علت جویا شدند وازش پرسیدندشما حتماًخیلی ازخانمت راضی هستی وباهم صمیمی بودی که اینقدربی آرومی میکنی.آما این بنده خدا همینطور که داشت گریه میکردگفت نه تنها خانم من ازاتوبوس جامانده وبه اتوبوس نرسید که سوار بشه برای همین خاطرگریه میکنم وناراحت هستم. شهرم یزد- وطنم هامانه ...
ما را در سایت شهرم یزد- وطنم هامانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hassanyaro بازدید : 147 تاريخ : يکشنبه 1 بهمن 1396 ساعت: 18:42

بنام حضرت مادر , همیشه بیادتم مادر جان ... خداوندا: به حق خط خط قرآن  ⇦ و به حق روح پاک محمدمصطفی(ص) ⇦هیچ خانه ایی غم دار ⇦هیچ مادری داغ دیده ⇦ هیچ پدری شرمنده ⇦ هیچ محتاجی ستم دیده  ⇦ هیچ بیماری درد دیده  ⇦ هیچ چشمی اشکبار ⇦هیچ دستی محتاج ⇦ هیچ دلی شکسته ⇦ و هیچ خانه ایی بی نعمتت نباشه "الهی آمین یا رب العالمین..."

شهرم یزد- وطنم هامانه ...
ما را در سایت شهرم یزد- وطنم هامانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hassanyaro بازدید : 143 تاريخ : يکشنبه 1 بهمن 1396 ساعت: 18:42